
اصن منتشر نمیشد نمیدونم چرا🙄ببخشید..
ادامه دادم:اره!درسته تو باعث جدایی من و کسی که دوسش داشتم شدی!باعث شبا گریه کردنم شدی!باعث افسردگیم شدی!تنهاییم...ولی من میبخشمت!چون تو با اینکه باعث همه ی این اتفاقاتی ولی...باعث شدی من بفهمم جونگ کوک رو دوسش دارم!باعث شدی به خودم تلنگر بزنم که دوسش دارم یا نه؟چون تو باعث شدی بفهمم جونگ کوک رو دوسش دارم میبخشمت!یهو در باز شد و سوهیون نگران وارد شد:چی شده؟چرا بخشیدیش؟مگه....تا قیافه ی سویونو دید فهمید!سوهیون:اونی!سریع رفت سمتش و از جیبش دستمال در اورد و خون دهنشوپاک کرد.یهو داد زد:کی همچینغلطی کرده؟رفتم سمتش:سوهیون اروم باش!سوهیون:چیجوری اروم باشم؟؟توی خونه ی خودش زدنش بعد هیچی نگم؟همینطور داشت داد و بیداد میکرد.به جونگ کوک نگاه کردم که اونم به مننگاه کرد.فک کنم اونم به چیزی که من فکر میکنم، فکر میکنه!با اشاره به سانگ جو گفت که افراد رو بیاره.تمام افراد وارد شدن.البته افراد خودمون که نه!دشمنامون!به طرفش حمله کردن که سوهیون شروع کرد به دفاع از خودش و خواهرش......نفس نفس میزد!داشت نگاه میکرد ببینه کی میخواد دوباره بهش حمله کنه!خونسرد و دست به جیب به طرفش رفتم.اومد با مشت بزنه تو صورتم که با دستم مشتشو گرفتم!همونطور که مشتش رو هوا بود رو به سویون گفتم:فک کنم قرار دادمون تموم شد!هه!ولی خب....قول داده بودی حقوقمم بدی!سرمو به سمت کوک و ته(پسر خاله شد😐)متمایل کردم:میدونین که!من رو حقوقم حساسم!
نیشخند جذابشونو دیدم.سویون داشت نگام میکرد بی حس.رو به سوهیونی که داشت از درد سفت فشار دادن دستش توسط من آخ و اوخ میکرد گفتم:دیدی گانگستر شدن کاری نداشت!یاد گرفتی!گفت:ای....اخ...کَلَکا!همونطور رو به سویون ادامه دادم:یه سری پول هنوز برات مونده که حق و حقوقته.رو به سوهیون گفتم:حقوقه توعم که این چند وقت کمک کردی توی کارای شرکت هم هست!سرمو کج کردم:انقدرم و اخ و اوخ نکن بهشون گفتم آسون بگیرن!سوهیون:دستت درد نکنه!ولی دست من درد میکنه!با خونسردی زل زدم تو چشاش و دستشو ول کردم.سریع مچشو گرفت و مالید:میشه یکی به من بگه چخبره؟تهیونگ رفت سمتش تا براش توضیح بده...سانگ جو و یه سری از افرادم اون دشمنای کوک که برای همین موقع گرفته بودیمشونو جمع کردن.بونا وسایل سویون رو گذاشت پیشش.سویون:خدافظ!باهاش بای بای کردم.من و جونگ کوک تنها شدیم.نفسی از سر آسودگی کشید.لبخند زدم و رفتم رو به روش.لبخند زد و دستشو تو دستم قلاب کرد.با لبخند کناره هم توی حیاط راه میرفتیم....من به ستاره ها که تک و توک معلوم بودن و چشمک میزدن نگاه میکردم.ساکت بودیم.ولی لبخند داشتیم!انگار یه خوشیه بی صدا رو برامون فراهم کردن!یه حسی بهم میگفت خوشیه ابدی!البته....کسی از فراز و فرودهای زندگی خبر نداره!هیچکس نمیدونه حتی دو دقیقه بعد چه اتفاقی میخواد بیفته!ولی ما زندگی میکنیم!
میدونی...بنظرم زندگی کردن ما،یه جور شجاعته!اره! تو ندونی دو دقیقه دیگه قراره چه اتفاقی برات بیفته ولی تو با شجاعت ادامش میدی....!ولی خب...یه جورایی مجبورم هستیم!پس میشه یه جور شجاعت اجباری!مجبوریم زندگی کنیم!مجبوریم توی جاده ی تاریکه زندگی که یه قدم اون ور ترش رو نمیدونی قراره چه اتفاقی بیفته،ولی تو قدم بر میداری،زندگی کنیم!.....رو به جونگ کوک گفتم:حست چیه؟با چشمایی که برق میزد رو بهم گفت:عاشقی!خندیدم:چه تفاهمی!این دفعه دوتامون باهم خندیدیم.با خنده گفتم:خلافکار زور گو عاشق شده!هاان؟سرشو اورد بالا:من کجا زورگوعم؟مشتم رو گرفتم جلوی دهنم:عه؟تو نبودی پنج سال پیش منو زور کردی بیام بادیگاردت بشم؟؟؟؟تو نبودی رئیس؟؟؟نه؟حق به جانب گفت:نه!اون زورگویی نبود.اون دستور من بود.توعم باید به دستور رئیست گوش بدی!!خندیدم.گفتم:میگم....کوک؟...چ...چیز..لب زد:جانم!هن؟!یعنی الان نمیخواد منو بزنه چون بهش گفتم کوک؟؟؟با چشمای گرد گفتم:نمیخوای بزنیم؟تکخنده ای کرد:برای اینکه گفتی کوک؟امممم....ببین قاعدتا بخوامم نمیتونم بزنمت خانوم بادیگارد شخصی!ولی خب.....مخفف اسممه دیگه!مخصوصا وقتی تو میگی قشنگترم میشه!سرمو انداختم پایین و لبمو گزیدم!ادامه داد:خب حالا بگو چیکار داشتی خانوم خجالتی...سرمو کم کم اوردم بالا:امممم....میگم ....هنوزم بادیگاردت باشم؟؟؟؟ایستاد و بهم نگاه کرد:اگه خودت میخوای.....چرا که نه!ولی باید بیشتر از من مراقب خودت باشی!لبخند زدم:چشم رئیس!جونگ کوک:کم زبون بریز بیا بریم تو هوا سرده!و بعد دوتا دستام که یخ زده بودن رو میون دوتا دستاش گرفت و برد سمت دهنش و ها کرد!!!همچنان لبخند رو لبم بود.یه دستشو گذاشت پشته شونم و راه افتاد سمت خونه!!!...
"دو ماه بعد"همه چی خوب بود.کنار هم نشسته بودیم.به اندازه کافی شاد بود.دیگه شاد تر از این نمیشد.بابا همه ی اینا خلافکارن!اصلا نمیشه جُم بخوری!دخترا همینجور از جلوم رد میشدن و چندشی نگاه ازم میگرفتن.هنوز توی این فکر بودن که جونگ کوک رو از راه بدر کنن.مگه من اینجا موزم؟کور خوندن....ماله خودمه!!!!...جونگ کوک با یکی از شرکاش حرف میزد.اهنگ ملایمی بخش شد.زوج ها کم کم اومدن وسط.رو به جونگ کوک گفت:آخ اخ جونگ کوک نامزدم داره بد نگاه میکنه!من برم.نگام به بقیه بود که دستشو جلوم دراز کرد!لبخند زدم و دستشو گرفتم.یه دستمو روی شونش گذاشتم و اون یکی دستمو گرفت.حس زیبایی بود!بعد از کلی غم و جدایی بالاخره پیشه کسی بودم که بعد از چهار سال آرامش زندگیم شد!یعنی بود من نداشتمش!آرامش بخش بود!اینکه دیگه کسی نبود از هم دورمون کنه!با آرامش،داشتم با آرامش زندگیم می*رق*صیدم!لبخند روی لبم بود.کنار گوشم آروم لب زد:سوآ!مثل خودش گفتم:جانم؟جونگ کوک:یه چیزیو میدونستی؟گفتم:چیو؟جونگ کوک:اینکه..."من زودتر عاشقت شدم"...(پایان)
خب بچه ها تموم شد...میدونم دوست نداشتین تموم شه ولی خب...دیگه تموم شد دیگه 😐ولی...میخوام بگم کههههه...یه داستان دیگه به ذهنم رسیدهههه😃نگین که خوشحال نشدین😐😐😐💔اسمشم احتمال میدم بزارم "روح فروخته شده"بله.تا اونجایی که معلومه تخیلیه!!!ولی.....میخوام شما این چیزایی که این زیر مینویسم رو انتخاب کنید برای داستان: 1_بگین از کدوم اعضا باشه؟ 2_اسم دختره چی باشه؟ 3_کی بزارم؟😐 4_(از همه مهم تر)اصلا دوست دارید دوباره داستان بزارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بیشترین کسی که کامنتا گفتن رو انتخاب میکنم در آخر بی شوخی....میخوام از همتون تشکر کنم!!تک تکتون!شمایی که از پارت یک تا همین پارت آخر باهام بودید!با کامنتای خوشگلتون بهم انرژی دادین!لایک کردین!راتسش اون اوایل که ده دوازده تا لایک میخورد فک میکردم همون بمونه ولی خب...راستش فکرشو نمیکردم داستان خوب و جذابی باشه!میدونم دیر میزاشتم ولی خب به بزرگیه خودتون بیبشید😁کلی آجی و اونی پیدا کردم و کلی از این موضوع خوشحال شدم چون واقعا توی تستچی دوستی نداشتم!میخوام ازتون به داستانم برای آخرین بار نمره بدید!از 1تا 10بهش چند میدید؟؟؟؟البته میدونم داستانم در حد نویسنده های بزرگ فیک توی تستچی یا جای دیگه نیست...ولی خب در حد خودم بهم نمره بدید!اصلا به خودمم بدید(الان همه صفر میدن😐)❣️❣️
دوستون دارم زیااااااااااااااااااااااااااااد خدافظظظظظ💗💗💗💗 سخنی با ناظر عزیز😐:گلم پارت آخره رحم کن رد/شخصی نکن!این تن بمیره...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی بود در عرض یک روز تمومش کردم💪🏻🩵🩵🩵
100000000000
این داستانت به قدری قشنگ بود با این که تمومش کردم ولی تاحالا 3 بارم خوندمش:)))
استعدادشو داری ادامه بده
چه اعتماد به نفسی
آخه صفر تو الان باید 10+ بگیری
اصلا تو بهترین نویسنده تستچی هستی.
از هفت و نیم صبح دارم میخونم الان دو و نیمه
ووییییییییی مرسیییییی ممنون😊🙃💕
عالیییی
عررررر
راستی به کمکت احتیاجج دالمم
بگو عزیزم...❤
چه بلایی سر جنی بدبخت بیارم؟😐
"توی داستانم. فلج شه یا نهه"
واسا باید برم بخونم...😐
خوخوندم..😐ببین اگه بخوای فلجش کنی که داستان...بنظرم یه ذره حالشو بد کن فقط...البته من فقط نظرمو گفتماااا...اهان راستی بیشترم بنویس😐ماله منو نیگا...با این وضیعت تازه میگفتن کمه😔💔
فایتینگگگگگگ💟💟💟💟
۱ شوگا
۲ خوت انتخاب کن
۳ هرچی زودتر بهتر
معلومههه عاشق داستان هاتم
به از ۱ تا ۱٠ نسبت به کل داستان های جهان ۱٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠ میدم♡♡
خوشگل خانوماا....
رمان بعدیم روح فروخته شده رو از تهیونگ میزارم اسم دختره هم می سو هست و تاریخشم 9دی"تولد تهیونگ"هست😁😋
امیدوارم دنبالش کنید و ازش خوشتون بیاد
اوکییییی
1- جونگ کوک یا تهیونگ
2-کانگ سوجین
3-هرچی زودتر بهتر
کو نزاشتی:")